آزرده کرد کژدم غربت جگر مرا



غربت، غربت است اگر که بر روی تشک پر قو بنشینی و به چهار بالش خرسندی تکیه بزنی. حسی نا شناخته و غریب همیشه با تو است. خوب میدانی که به این آب و خاک تعلق نداری و هر چه که می کوشی تا خودت را با واقعیت های دور و برت وفق دهی، موفق نمی شوی و همواره به این می اندیشی که چرا نمی توانی با همین امکاناتی که در اینجا داری در کشور خودت زندگی کنی. حساس و زود رنج میشوی. تفاوت ها را که می بینی قلبت به درد می آید و به یاد کلاه گشادی می افتی که قرنهاست بر سرت گذاشته اند. اگر از آنچه که در اینجا هست و در وطن نمی بینی بگویی تو را به غرب زدگی و خود باختگی متهم می کنند. اگر هم هیچ نگویی و دم بر نیاوری گوسفندی را می مانی که برایش فرقی نمی کند این علفی را که می خورد از باغچه همسایه است یا از زمین صاحبش.

چشمها و گوشهای شما می شوم در این غربت و قول می دهم تا مخبر صادقی باشم برای شما. از آنچه که در اینجا دیده و شنیده ام برایتان خواهم گفت و همچنین از آنچه که در وطن به خوردمان داده اند. قبل از هر چیز مایلم تا به شما بگویم که کشوری که من در آن زندگی می کنم مدینه فاضله نیست. انگلستان کشوری است که گرفتاریها و مشکلات خاص خودش را دارد. فقط از آنچه که دیده و شنیده ام می گویم و شما عزیزان را در مقام مقایسه قرار داده و قضاوت را به خودتان واگذار می کنم.

در وطن که بودم، تا صحبت از غرب و کشورهای غربی به میان می آمد و پیشرفت هایی که آنها داشته اند و ما نداشته ایم، بادمجان دور قاب چینهایی که در هر مجلسی میتوانی نشانی از آنها بیابی می گفتند که: ای آقا آنها غرق در مادیات شده اند و زندگی حیوانی را برگزیده اند. از معنویات بویی نبرده اند و همین دوری از معنویات، در آخر نابودشان خواهد کرد. اگر از همان شخص می پرسیدی که فلانی تعریف شما از مادیات و معنویات چیست؟ چنان اراجیفی را تحویلت میداد که حقیقتش را بخواهی خود آن شخص هم بدرستی معنای آن را نمی فهمید. دلمان خوش است که در وطن دم از معنویات می زنیم و خود را مهمان نواز، متدین و صبور معرفی می کنیم. آیا تا به حال هیچ اتفاق افتاده تا از خودمان بپرسیم که اگر ما واقعا اینگونه هستیم که می گوییم پس این همه نابسامانی و مشکلات نتیجه چیست؟نگاهی به آمارهای نیمه رسمی که فقط تکه های کوچکی از حقایق را نشان می دهند بیاندازید تا متوجه شوید چه می گویم. آمار اعتیاد، دزدی، فساد و فحشا، بیکاری، فقر و فلاکت و...

تصور کنید(اگر حتی تصور کردنش سخت باشد) که شما یقه مقام مسئولی را در ایران بگیرید و از او بپرسید که فلانی این چون است و آن چون؟ به قول شاعر چرا یکی برخوردار از همه گونه وسایل رفاهی است و در ناز و نعمت به سر میبرد و دیگران قرص جوین شان آلوده به خون است؟ وباز جوابش را هم تصور کنید. اگر واقعا جوابی در کار باشد. مسلما یا همه تقصیر ها را به گردن شیطان بزرگ یعنی آمریکای جهانخوار خواهد انداخت و یا می گوید: شما چه انتظاری دارید؟ اینکه ما یک شبه برای شما معجزه بکنیم؟ و اگر باز هم بپرسید که فلانی(فلانی یعنی همان مقام واقعا مسئول) چرا شما یک نظام را با دو هزار و پانصد سال پیشینه تاریخی نابود کردید؟ چون مدعی بودید که آنها نمی توانستند ولی شماها می توانید. چون می گفتید که آنها احکام دین را زیر پا گذاشته اند و کشور را به ورطه نابودی کشانده اند ولی شما آمده اید تا احکام دین را دوباره زنده کنید و مردم را به سعادت دنیوی و اخروی رهنمون سازید. حال بفرمایید پس از بیست و هشت سال کارنامه شما چیست؟ مگر جز این است که از زمانی که آمده اید غیر از جنگ و کشتار و فقر و فلاکت و بدبختی و آوارگی و تحقیر شدن این ملت چیز دیگری به ارمغان نیاورده اید؟

به چند مورد از مشکلات و مصائب در هر دو کشور یعنی ایران و انگلستان اشاره می کنم و شیوه برخورد را هم در هر دو کشور برایتان می نویسم. خودتان کلاهتان را قاضی کنید.

۱- هنگامی که در وطن بودم شبی دیر وقت را به یاد می آورم که داشتم با ماشین به طرف خانه می رفتم. جوانی با حالی نزار و درحالتی که التماس می کرد از من خواهش کرد تا هر چه سریعتر او و همسرش را به بیمارستان برسانم. زنش از درد به خود می پیچید و خدا خدا می کرد. سریع آنها را به نزدیک ترین بیمارستان رساندم و دکتر پس از معاینه گفت که این خانم باید هر چه سریع تر عمل بشود. فکر می کنید بعدش چه اتفاقی افتاد؟ به جوان گفتند تا مخارج عمل را به حساب بیمارستان واریز نکنید از عمل خبری نیست! و تا زمانی که من در آنجا بودم فقط شاهد بگو مگوی جوان با مسئولین بیمارستان و آه و ناله آن خانم بودم.

در این کشور بیگانه یعنی انگلیس چنین چیزی هیچ گاه اتفاق نخواهد افتاد. هر کسی که از اجازه اقامت در این کشور برخوردار است مشکلی از این بابت ندارد و اگر هزینه بیمارستان را نداشته باشد، دولت خودش موظف به پرداخت آن است. نکته جالبتر اینکه بچه خردسال در این کشور از درمان رایگان برخوردار است و هیچ احدی هم حق ندارد بپرسد که این بچه بطور قانونی در این کشور زندگی می کند و یا غیر قانونی.

۲- به خودتان و اطرافیانتان نگاهی بیاندازید. چند نفر را می شناسید که خانه ندارند؟ و یا در مسکن اجاره ایی زندگی می کنند؟ چرا مشکل مسکن مثل کوهی بر سر زوج های جوان در ایران سنگینی می کند؟

در اینجا کسی بی خانه نیست. خانه هایی به تعداد خیلی زیاد در هر منطقه ایی وجود دارد که به آنها(کنسل هوس) یا خانه های دولتی می گویند. این منازل را به افرادی می دهند که قدرت و توانایی خرید خانه شخصی را ندارند. باز جالبتر اینکه این خانه ها به صورت ها و شکلهای مختلف است. بهترین و راحت ترین آنها را که اغلب نزدیک به مراکز خرید است به افراد مسن و از کار افتاده واگذار میکنند.(قابل توجه کسانی که معتقدند در غرب احترام به بزرگتر و معنویات وجود ندارد)

۳- وضعیت تحصیل و کیفیت و کمیت آنرا هم در ایران بخوبی آگاه هستید. گذشتن از سد کنکور و وارد شدن به دانشگاه های دولتی کار هر کسی نیست. می ماند دانشگاه پیام نور و آزاد اسلامی که آنهم تا هنگامی که از عهده مخارجش بر می آیید به شما سرویس میدهند.

در انگلستان مشکل کمی جا برای دانشجو وجود ندارد. دانشگاه ها بر اساس میزان اعتبارشان در مورد متقاضیان ورود سختگیری می کنند. به عبارت دیگر دانشگاه خوب متعلق به دانشجویی با سابقه خوب است. در ضمن دانشجویان خانگی نه تنها نیازی به پرداخت شهریه ندارند بلکه دولت سالیانه به آنها حقوق پرداخت می کند تا بتوانند تحصیلشان را ادامه بدهند و هنگامی که فارغ التحصیل و مشغول به کار شدند در صورتی که حقوق سالیانه شان از حدنصاب دولت بالا تر باشد، ماهیانه مبلغی جزیی را بابت بدهی بطور خود کار به دولت خواهند پرداخت. از دوستی شنیدم که سال گذشته مبلغ ده هزار پوند را از دولت بابت هزینه تحصیل گرفته بود.

۴- موردی را خودم با چشمان خودم از تلویزیون اینجا دیدم که برایتان نقل می کنم. هر چند که با این کار موافق نیستم و آنرا صحیح نمی دانم. همین چند ماه پیش بود که آقای تونی بلر در مجلس عوام داشت سخنرانی می کرد. در میان حرفهای ایشان ناگهان سر و صدایی از بالکن مجلس برخواست و چند جوان نایلون هایی محتوی رنگ را به سوی جناب تونی بلر پرت کردند که اگر ایشان سرش را ندزدیده بود یکی از این کیسه های محتوی رنگ را نوش جان می کرد. جالبتر اینکه آن جوانان از همان راهی که آمده بودند فرار کردند و کسی هم موفق به دست گیری آنها نشد.

باز همین چند ماه پیش عکسی را در یکی از این سایت های اینترنتی دیدم. عکس جوانی بود که در نماز جمعه تهران ظاهرا قصد داشته تا نامه ایی را به خطیب جمعه بدهد. ولی دو نفر قوی هیکل در حالی که جلوی دهان آن جوان را گرفته بودند سعی می کردند تا او را کشان کشان از محل خارج کنند.

فکر می کنم که همین چند مورد کافی باشد. گفته ام و باز هم می گویم که قضاوت را به خود شما عزیزان می سپارم. فقط اگر شما از معنویت - یعنی همان چیزی که ما داریم و این غربیها از آن بی خبرند- تعریف دیگری دارید، خوشحال میشوم تا به من هم بگویید.


نوشته شده در چهارشنبه 12 مهر1385ساعت 19:26 توسط دیوانه

هیچ نظری موجود نیست: