خلایق آنچه لایق!



دلتنگت بودم لعنتی. آخر مدتی بود که دیگر به خوابم نمی آمدی.

به تو گفتم که روزگار را می بینی؟ مردم از شدت فقر به سر و روی یکدیگر می زنند و به زمین و زمان فحش می دهند. دیگر نه خدا را بنده هستند و نه به چیزی پایبند. از کله سحر تا بوق سگ به جان کندن و حمالی برای یک لقمه نان مشغولند و بی تفاوت از آنچه که در دور و برشان می گذرد. تو خندیدی و گفتی:

ـ خلایق آنچه لایق!

گفتم: بی هنر بر صدر نشسته و هنرمند خون جگر می خورد. معیار سنجش یک انسان در این دیار شده ریش و پشم و تسبیح شاه مقصود. آزادگان به بند کشیده میشوند و کسانی که در بند هوی و هوس خویش می باشند آزادند. استادان فراری شده اند و روزنامه نگاران آزاده یا در بندند و یا آواره غربت و یا در وطن نان جوینشان آغشته به خون است. تو خندیدی و گفتی:

ــ خلایق آنچه لایق!

گفتم: میدانم تمامی این حرفهایی را که میزنم تکراریست ولی آخر تو هم لامصب چیزی بگو، حرفی بزن. مگر همین تو نبودی که می گفتی دیو چو بیرون رود فرشته در آید؟ کو، کجاست؟ از کی تا به حال رسم بوده که فرشته ها در خیابان جلوی دختران و پسران نو جوان را بگیرند و به اسم امر به معروف و نهی از منکر تحقیرشان کنند؟ کی دیده شده که فرشته ایی مشتش را در هوا گره کرده و بگوید من چنین می کنم. من توی دهن فلان میزنم. من خودم فلان می کنم. کو پس؟ لعنتی به من بگو این فرشته کجا را آباد کرد و رفت؟ تو مگر زبان نداری؟ لالی؟ چرا جوابم را نمی دهی؟ و تو باز هم نیشت را باز کردی و گفتی:

ــ خلایق آنچه لایق!

گفتم: آخر تا به کی؟ تا به کی باید تاوان یک اشتباه را داد؟ تا به کی باید تحقیر شد؟ تا به کی باید دید و دم نزد. یک تکانی، حرکتی، جنب و جوششی، حرفی و یا حدیثی. باید حتما همگی به خاک سیاه بنشینند و کشور تکه تکه شده و هر تکه ایی را شغالی صاحب شود تا این مزدوران خود فروخته متوجه شوند که اشتباه کرده اند؟

و تو بلند شده و در حالی که نشیمنگاهت را با دستانت می تکاندی و آماده رفتن می شدی، نگاهی عاقل اندر سفیه به من کردی و گفتی:

ــ خلایق آنچه لایق!

نوشته شده در شنبه 24 شهریور1386ساعت 21:33 توسط دیوانه

هیچ نظری موجود نیست: