سر سیاه، دندون سفید!



بچه که بودم تا می آمدم شیطنت بکنم بزرگتر ها گوشه تاریکی از خانه را به من نشان می دادند و می گفتند که : اگر بخواهی شیطنت کنی به "سر سیاه دندون سفید" که در آنجا پنهان شده می گوئیم تا بیاید و تو را با خودش ببرد! و من همیشه در ذهن کودکانه ام آن را موجودی بسیار ترسناک تصور می کردم با شکل و شمایلی نزدیک به حیوانات درنده ایی مثل شیر و ببر و گرگ که فقط برای این در آن گوشه تاریک پنهان شده تا من از ترس او شیطنت نکنم. از "سر سیاه دندون سفید "متنفر بودم. برای اینکه مانع از آن می شد تا من به آنچه که در نهادم گذاشته شده بود بپردازم.

این گذشت تا اینکه من هم دوران کودکی را پشت سر گذاشتم و بالاخره متوجه شدم آنچه که بزرگتر ها مرا از آن می ترساندند چیزی نیست به غیر از این موجود دو پای صاحب عقل که انسانش می نامند. مطلب را که به بزرگترها گفتم شروع کردند به خندیدن به من و اینکه تا کنون با چه حقه ایی سر مرا گرم کرده بودند و بعد از این چه مطلبی را پیدا کرده و علم کنند تا برای من تازگی داشته باشد و آنها نیز بتوانند بوسیله آن مرا همواره در مسیری که خودشان می خواستند نگه دارند. تنها کسی که در آن روز به من نخندید مادر بزرگم بود. زهر خندی زده، سری تکان داد و به فکر فرو رفت.

و من روز به روز بزرگترمی شدم و هر روز که می گذشت بیشتر از دنیای کو دکانه خود دور می گشتم. کم کم زندگی آن روی دیگر سکه را هم به من نشان می داد. سختی و مرارت، زجر و زحمت و نا ملایمات را به هر قسمی بود بالاخره می شد تحمل کرد. این جزئی از ذات و سرشت انسان است. در برابر طاقت فرسا ترین و دشوار ترین شرایط فیزیکی، به نوعی میتوان به زندگی ادامه داد. ولی چیزی که از درون مرا خورد و نابود می کند و تاب تحمل و قدرت مقابله را از من می گیرد، رنجی است که از یک انسان، از یک همنوع خودم به من می رسد. زور گویی و تهمت،تهدید و تر ساندن، کمر یک انسان را در مقابل همنوع خودش خورد می کند و او را به زانو در می آورد.

من آن روز معنای زهرخند مادر بزرگ را نفهمیدم همانطور که در بچگی نفهمیدم "سر سیاه دندون سفید" کسی نیست به غیر از انسانی مثل خودم. ولی امروز...

امروز دیگر مادر بزرگ نیست. مدت هاست که رفته ولی شاید اگر هم اکنون زنده بود و من دو باره او را به یاد آن خاطرات می انداختم به من می گفت: پسرم در این دنیا در حقیقت از تنها چیزی که باید بترسی همان "سر سیاه دندون سفید" است. هیچ حیوانی حس جاه طلبی و مقام پرستی ندارد تا به خاطر آن شکم هم نوع خودش را پاره کند. حیوان دقیقا به همان چیزی عمل می کند که ذاتا در نهاد و سرشتش گذاشته شده. ولی انسان. آه از این موجود دو پای صاحب عقل. چه کار ها که نکرده؟

 
نوشته شده در دوشنبه 13 آذر1385ساعت 1:10 توسط دیوانه

هیچ نظری موجود نیست: